منو

نگاهی به «صورت زخمی»(۱۹۸۳) به مناسبت ۸۴ سالگی برایان دی پالما/ دنیا از آنِ توست!

سینماسینما، حسین آریانی

خاستگاه ژانر گانگستری که یکی از زیر گروه های (sub genre) ژانر جنایی است؛ به دوران سینمای صامت برمی‌گردد. در سال های ممنوعیت مشروبات الکلی(۱۹۳۳- ۱۹۲۰) و شروع رکود بزرگ اقتصادی(۱۹۲۹) در ایالات متحده، ژانر گنگستری جان دوباره ای گرفت. با ورود صدا به سینما، سه فیلم شاخصِ اوایل دهه ۳۰ یعنی «سزار کوچک»(مروین لروی، ۱۹۳۰)، «دشمن مردم»(ویلیام ولمن، ۱۹۳۱) و «صورت زخمی«(هوارد هاکس، ۱۹۳۲) موجب شکوفایی و رونق ژانر گنگستری شدند.

«صورت زخمی» به کارگردانی هوارد هاکس با نقش آفرینی پل مونی و تهیه‌کنندگی هاوارد هیوز و بر اساس رمانی پرفروش به همین نام(و الهام گرفته از زندگی آل کاپون) نوشته آرمیتاژ تریل ساخته شد. برایان دی پالما در سال ۱۹۸۳ در اقتباسی از «صورت زخمیِ» هاکس، فیلمی به همین نام و براساس فیلمنامه ای از الیور استون ساخت. در بازسازی دی پالما از صورت زخمی هاکس، زمان وقوع داستان از دهه ۲۰ به دهه ۸۰ منتقل شد؛ و در مورد شخصیت ضد قهرمان فیلم، مهاجر کوبایی به نام تونی مونتانا جایگزین ایتالیایی مهاجری به نام آنتونیو کامونتی، و در زمینه فعالیت های مجرمانه ی محوری فیلم، قاچاق الکل به قاچاق کوکائین تبدیل شد.

با نگاهی به کارنامه فیلمسازی برایان دی پالما (که چند روز قبل-۲۰ شهریور- ۸۴ ساله شد)(متولد ۱۱ سپتامبر ۱۹۴۰) او را چهره ای متفاوت‌ در میان نسل فیلمسازان دهه ۷۰ سینمای آمریکا می یابیم. فیلمساز قدرنادیده ای که هرگز به آنچه استحقاقش را داشت، نرسید. دی پالما نه از نظر جایگاه هنری و سینمایی مثل کوپولا، اسکورسیزی موقعیت درخشان و چشمگیری بدست آورد و نه از نظر تجاری به اندازه ی اسپیلبرگ، فریدکین و لوکاس، پولساز بود. این در حالی است که دی پالما به عنوان فیلمسازی مولف و صاحب سبک همواره گوشه هایی از نبوغ سینمایی خود و احاطه مثال زدنی اش به زبان تصویر و میزانسن را در فیلم هایش به نمایش گذاشته است. رویکرد ماجراجویانه دی پالما در انتخاب پروژه ها و کارگردانی آثارش و اوج و فرودهای فراوان کارنامه فیلمسازی اش شاید از جمله دلایلی باشد که او هرگز در سینما به موفقیتی که استحقاقش را داشت، نرسد.

صورت زخمی، در میان آثار دی پالما، جلوتر از زمان خودش بود. فیلمی که جدی اش نگرفتند؛ و به درستی درک نشد. باید سه دهه سپری می شد تا صورت زخمی دوباره کشف شود؛ و بالاخره به ارزش و اعتباری که همیشه استحقاقش را داشت، دست پیدا کند.

صورت زخمی(پیش از شروع تیتراژ) با نمایش متنی آغاز می شود؛ متنی که وقایع ماه می ۱۹۸۰ در کوبا در ارتباط با بازگشایی بندر ماریل به دستور فیدل کاسترو و به دنبال آن خروج و مهاجرت ۱۲۵۰۰۰ کوبایی(که دست کم ۲۵۰۰۰ آن ها دارای پیشینه جنایی بودند) به آمریکا را توضیح می دهد؛ و پس از پایان یافتن متن، بخشِ کوتاهی از سخنرانی کاسترو را مشاهده می کنیم.

در سکانس آغازین فیلم با یکی از همین پناهندگان – بزه کاری خرده پا به نام تونی مونتانا(آل پاچینو) – آشنا می شویم که در حال پاسخ گویی به سئوالات ماموران اداره مهاجرت آمریکا است. در نماهای اولیه این سکانس، تونی مونتانا در حالی به سئوالات پاسخ می دهد که در مرکز کادر قرار دارد و دوربین به آرامی به دورش می چرخد. به غیر از پلیسی که از تونی بازجویی می کند دو پلیس دیگر هم دورِ او پرسه می زنند و گاهی سوالی می کنند و یادداشتی بر می دارند. چنین میزانسنی معادل بصری مناسبی برای موقعیت دشوار تونی است؛ به شکلی که انگار پلیس ها در اتاق بازجویی او را مغلوب و مقهورِ حلقه ی محاصره خود کرده اند.

در این سکانس، بازی برون گرا و دیدنی آل پاچینو در چهره سرشار از زیرکی، دغلکاری و جسارتش، و در حرافی ها و دروغ های پر آب و تاب او و حاضرجوابی های زیرکانه و گاه طنز آمیزش و هر از گاهی در عقب نشینی ها و کوتاه آمدن های او(از ترس اینکه اسرارش فاش شود) به خوبی منعکس شده است.

به کارگیری چنین جزییات و ظرائفی در ایفای نقش، حق مطلب را در تجسم بخشیدن به شخصیتی چون تونی موتانا به خوبی ادا کرده است؛ به خصوص اجرای کمی آمیخته به اغراق و اندکی گُل درشتِ پاچینو از لهجه کوبایی، که موجب شده تفاوت و تضاد گویش او و پلیس ها کاملا به چشم بیاید؛ و احساس تک افتادگی و آسیب پذیری تونی مونتانا به عنوان یک مهاجر در میان گروهی پلیس در کشوری بیگانه به شکل تاثیرگذاری برجسته شود.

آل پاچینو در ایفای نقش دشوار تونی مونتانا هنرمندانه از مرز باریک و خطیری به سلامت عبور کرده است. چرا که با کوچکترین لغزشی این امکان وجود داشت، که تونی مونتانا تبدیل به شخصیتی تصنعی و کاریکاتورگونه با لهجه ای ساختگی و مضحک شود اما پاچینو با حفظ تعادلی ظریف و دشوار در ایفای نقش، به شکل غافلگیرکننده ای موفق می شود یکی از بهترین بازی های کارنامه بازیگری اش را در صورت زخمی رقم بزند. حضور آل پاچینو در صورت زخمی به اندازه ای قوی و چشمگیر است که موقع تماشای فیلم لحظه ای نمی توان از او چشم برداشت؛ و همچنین نمی توان موفقیت و ماندگاری فیلم صورت زخمی را بدون حضور او قابل تصور دانست.

برایان دی پالما به عنوان یکی از شیفتگان و مریدان آلفرد هیچکاک، تریلرهای دهه هفتادی اش را متاثر از آثار او ساخت. تریلرهایی که در واقع ادای دین دی پالما به هیچکاک هستند. شاید به همین دلیل است که نگارنده در اولین برخورد با فیلم صورت زخمی و شخصیت تونی مونتانا، ناخودآگاه به یاد هیچکاک و آثارش افتاد و بعد دیدگاه او درمورد ضد قهرمان ها را به یاد آورد. دیدگاهی با این مضمون که: بهترین فیلم‌ها را باید در میان آثاری با تاثیرگذارترین و بهترین ضدقهرمان‌ها جستجو کنیم.

تونی مونتانا هم از جمله ی همین ضدقهرمان های متفاوت، یاغی و ناسازگاری است که مخاطب را به شکل موثر و قابل توجهی مجذوب خود می کند. ضد قهرمانی که با وجود همه ی جرم ها، جنایتها و رفتارهای ناهنجار و خشونت آمیزش نمی توانیم او را تجسم کاملی از شر مطلق بدانیم. چرا که گاهی در وجود چنین ضد قهرمانانی، جلوه هایی از رفتار و نیات متفاوت و انسانی قابل مشاهده است.(اینجا لازم است به صحنه مهم سرپیچی تونی مونتانا از انجام ماموریت ترور و انفجار بمب در ماشین خبرنگار در اواخر فیلم اشاره کنم. با وجود اینکه معمولا گنگسترها در کشتن آدم ها هیچ تردیدی به خود راه نمی دهند، ولی تونی مونتانا وقتی با حضور پیش بینی نشده ی زن و بچه های خبرنگار در داخل ماشین رو به رو می شود، با ادامه ی عملیات ترور مخالفت می کند؛ و سرانجام عملیات ترور را با کشتن فردی که مسئول فعال کردن بمب است، متوقف می کند؛ البته در پایان، تونی بهای این نافرمانی و دهن کجی به دستورات را با جانش می پردازد).

صورت زخمی داستان ظهور تبهکاری خرده پا و جاه طلب در میان ماریلیتوها (گروه های خلافکار کوبایی – آمریکایی که کاسترو آنها را از کوبا اخراج کرد) و صعود دشوار او به راس هرم کارتل مواد مخدر است. صعودی که پس از پشت سر گذاشتن مراحلی طاقت فرسا به دست می آید.

تونی مونتانا در همان بدو ورود به باند قاچاق، به ماموریتی غیر ممکن و مرگبار فرستاده می شود. ماموریتی که رئیس قاچاقچی ها هم گمان نمی کند او از آن جان سالم به در ببرد. ولی تونی در عین شگفتی از زیر تیغه ی اره برقیِ قاچاقچیان روانپریش گروهِ رقیب، نجات پیدا می کند و اولین ماموریتش را با موفقیت پشت سرمی گذارد. نمای نزدیک از چهره برافروخته تونی مونتانا وقتی که او را مجبور به تماشای سلاخی دردناک یکی از اعضای گروهش با اره برقی می کنند تماشایی است. بازی پاچینو در این سکانس آمیزه ای درخشان و حیرت انگیز از احساسات متفاوت و متناقضی چون اضطراب، استیصال، تنفر و عزمی جزم برای تلافی و انتقام است.

تونی مونتانا ضد قهرمانی سمج، یک دنده و جان سختی است؛ که با وجود بارها جان به در بردن از مهلکه هایی مرگبار؛ حتی لحظه ای از حرکت در مسیر اهداف جاه طلبانه اش تردید نمی کند.

تاثیرگذارترین و بهترین سکانس فیلم «صورت زخمی» بدون شک سکانس پایانی آن است. سکانسی کاملا متکی و استوار به تصویر و جلوه های صوتی(Sound effects)(و تنها با شنیده شدنِ چند مونولوگ کوتاه همراه با فریاد در کل سکانس) که در آن میزانسن، زوایا و حرکات دوربین، انتخاب و تقطیع نماها، فضاسازی، اکشن و ری اکشن بازیگرها، شیوه و فُرم تیراندازی ها و انفجارها و… همگی در اوج دقت و ظرافت طراحی شده اند؛ و به شکل خیره کننده و تحسین برانگیزی به اجرا در آمده اند. به همین دلیل سکانس پایانی «صورت زخمی» را می توان یکی از درخشان ترین و به یادماندنی ترین سکانس های اکشن تاریخ سینما نیز به شمار آورد.

در سکانس پایانی، تونی پشت میز دفترش، آشفته و مغموم نشسته؛ در حالی که اطرافش از دوستان و نزدیکانش خالی شده؛ و تنها خانه مجلل و گروه محافظانش برایش باقی مانده اند. او دیگر آدمِ تک افتاده و تنهایی است. سکانس به یادماندنی و تاثیرگذار پایانی به خوبی این نکته شاید بدیهی اما مهم را به ما خاطر نشان می کند که با هر چه تنهاتر و تک افتاده تر شدن ضد قهرمان فیلم ، مخاطب احساس نزدیکی و همدلی بیشتری با او می کند.

در این سکانس مهاجمان مسلح به خانه تونی مونتانا هجوم می آورند. تونی پس از کشته شدن خواهرش به دست یکی از مهاجمان، با نگاه و چهره ای لبریز از خشم و انتقام، درحالی که چشمان خیره و پُر از غیظ و غضبش را به مانیتورهای امنیتی داخل دفترش دوخته و برای رسیدن مهاجمان به پشت در اتاق لحظه شماری می کند؛ با عجله و سراسیمه سلاح مخصوص خود (که ترکیبی از مسلسل و نارنجک انداز است) و خشاب هایش را بر می دارد.(بازی پاچینو که خشم، سراسیمه گی و عطش انتقام را به زیبایی به هم آمیخته و فریاد زنان به مصاف مهاجمان می رود، درجه یک است)

تونی مونتانا در حالی که مسلسلش را به سمت در نشانه رفته فریاد می زند: «به دوست کوچولوم سلام کن!» و سپس با شلیک نارنجک، در اتاق را به همراه گروهی از مهاجمان منفجر می کند و روی هوا می فرستد؛ و بعد در نمای نقطه نظر تونی خیلِ پُرشماری از مهاجمانی را می بینیم که توسط او به گلوله بسته می شوند؛ و به هلاکت می رسند.

تونی در اوج نبرد، زخمی می شود و روی زمین می افتد، و به سختی خشاب اسلحه اش را عوض می کند. اوج بازی درخشان پاچینو را در این لحظات طاقت فرسا، و در چهره و رفتار مصمم او و در سرسختی اش که در جهش آب دهان او هنگام پُر کردن خشاب اسلحه انعکاس یافته (با نقش آفرینی مینیاتوری آل پاچینو) مشاهده می کنیم.

تونی در ابتدای سکانس پایانی مثل موقعیت های مرگبار قبلی در اوج فشار و تنگنا همچنان شکست ناپذیر به نظر می رسد. اما با ادامه یافتن هجوم بدون وقفه و تمام نشدنی لشکر مهاجمان، می شود حدس زد که این بار سماجت و سرسختی تونی، راهگشا نخواهد بود. سرانجام مهاجمان بدن تونی را آماج گلوله های خود قرار می دهند اما او همچنان پایدار و بدون تزلزل ایستاده و فریادزنان و ناسزا گویان آن ها را تحقیر می کند. مخاطب، متعجب و مبهوت، گمان می کند که تونی سرسخت تر و جان سخت تر از همیشه این بار معجزه گونه تبدیل به ضد قهرمانی رویین تن شده است؛ اما لحظه ای بعد این گمان نقش برآب می شود و مهاجمی به آرامی از پشت سر به او نزدیک می شود، و شلیک می کند؛ و تونی مونتانا را در چشم به هم زدنی از جایگاه شکست ناپذیر و دست نیافتنی اش به زیر می کشد. در حقیقت تونی مونتانا در پایان فیلم دوباره تبدیل به همان پناهنده پُر سر و صدا ولی آسیب پذیر سکانس اول در اتاق بازجویی می شود که ماموران نهایتا خودنمایی ها و حاضرجوابی هایش، را به ریشخند گرفتند و او را روانه کمپ پناهندگان کردند.

پس از شلیکی غافلگیرانه از پشت سر، جسد تونی داخل استخر خانه اش می افتد در حالی که بر روی مجسمه‌ی بالای پیکر بی جان او، جمله ی محبوبش در مورد تحقق رویای آمریکایی، حالا در پایان فیلم، دیگر به جمله ای کنایی و طعنه آمیز تبدیل شده است: «دنیا از آنِ توست».